هفته 17
فرشته ی کوچولوی من! روز جمعه قرار بود با عزیزجان و باباییم بریم پیش خانم آیت اللهی تا لوله ای که زحمت کشیده بودن رو بندازن تو گردنم. روز میلاد حضرت زینب (س) بود. توی حسینیه خانم آیت اللهی جشن بود. رفتم برای تجدید وضو که دیدم لک بینی دارم.. قلبم هورری ریخت پایین.. اشکام میریختن رو صورتم میترسیدم.. داشتم سکته میکردم.. خیلی گریه کردم.. بنده خدا خانم آیت اللهی هم هول کرده بودن! دستشون رو گذاشتن رو شکمم و برام آیت الکرسی خوندن.. و من همچنان اشک میریختم... نمیتونستم آروم شم.. آخرش هم انگشتر هفت جلاله خودشون رو از دستشون درآوردن و دستم کردن. گفتن تا ماه نهم و تولد بچه دستت باشه. این محافظ نینی شماست.. دیگ...