حلما گلی حلما گلی ، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره

همه ی دنیــــــــای نفیــــــــس *** حلماگلی***

فرشته ی من! خواهش میکنم پیشم بمون

1393/1/25 10:19
نویسنده : مامان نفیسه
2,503 بازدید
اشتراک گذاری

سلام نازنینم برکت زندگیم

جونم برات بگه روز پنجشنبه 93/1/21 تولد بهار جون دعوت بودیم.. خیلی خوب بود و خوش گذشت و کلی عکسای قشنگ گرفتیم..

فردا صبح که بیدار شدم برم واسه نماز وضو بگیرم...

دیدم خونریزی دارم شدید... گریه ام گرفته بود... آخه چرا؟؟؟؟ یعنی بچم افتاده بود؟؟ مگه یه ذره دو ذره است که بیوفته من پنج ماهم تموم بود... مگه بعد سه ماه احتمال سقط ازبین نمیرفت؟؟؟ پس چی شده؟؟ نکنه نی نی تو شکمم مرده؟؟؟ خدایا.... توان بیرون رفتم نداشتم.... به همسری چی میگفتم.... به مامان و بابام چطور بگم؟؟؟ دستام میلرزید و بغض راه گلوم رو بسته بود... نمازمو که خوندم و رفتم خوابیدم. دستم رو گذاشتم رو شکمم و گفتم مامان جون؟ تکون بخور مامانی حس کنه که زنده ای گلم. دارم دق میکنما!!!! که مثل همیشه چهار تا ضربه زدی به دستم. الهی قربونت برم یه کم خیالم راحت شد. خلاصه خوابیدیم تا ساعت 11 ظهر!! بلند شدم.... اضطراب داشتم.... رفتم دستشویی... خون آبه داشتم.... اومدم بیرون و به همسری همه چی رو گفتم گفتم..... گفت چیزی نیس.. دیشب تو تولد زیاد خسته شدی حتما بخاطر اونه.... ولی مامانم تا متوجه شدن گفتن چی چی رو چیزی نیس.... خونریزی - اونم به این زیادی - اینو که نباید سرسری بگیری... پاشو برو بیمارستان! منتظر باباییم موندیم. تا اومدن سه تایی راه افتادیم و رفتیم بیمارستان حافظ!

اونجا یه تشکیل پرونده دادن و گفتن برو بخواب... یه دختر جوون بداخلاق نشسته بود اونجا.. که ظاهرا سوادش از بقیه بیشتر بود! به یکی از پرستارا گفت صدای قلب بچه رو بگیر. اونم بنده خدا اومد و سریع پیدا کرد و گفت ضربان قلب 120 هست اینم صدای جفت.

و من از ترس تمام مدت میلرزیدم و اشک میریختم..... و وقتی صدای قلبتو شنیدم میخواستم های های گریه کنم. girl_cray2.gif با صدای بلند! خدای من یعنی بچم چیزیش شده؟؟؟؟ به نبود تو که فکر میکردم تنم میلرزید و مرگ رو در چند قدمی خودم حس میکردم... بی حال بودم و توانی در بدنم نداشتم...

به خانوم بداخلاقه گفتم من زیر شکم و تو واژنم درد دارم. صبح هم کلی خونریزی داشتم.. البته دو روز قبل هم لک بینی داشتم.

جوابم نداد. منتظر

گفتم خانوم مشکل جدی ایی هست؟؟ یهو برگشت گفت خانوم شاید داری سقط میکنی! باید معاینه داخلیت کنم! برو بخواب رو تخت بغلی و آماده شو! دنیا رو سرم خراب شد...

با خودم گفتم مگه میشه؟ صدای قلبش که نرماله. هفته پیش سونو بودم همه چی عالی بود. مگه زن پنج ماهه رو هم معاینه داخلی میکنن؟؟ خو اگه خدای نکرده- زبونم لال یه ذره هم احتمال سقط کردن باشه که با معاینه داخلی حتمی سقطش میکنن. کیسه آبم رو پاره نکنه؟! اصلا چرا من اومدم بیمارستان دولتی؟ چرا بیمارستان آموزشی؟ چرا خودمو بدم دست ایی دختره ی بی سواد که میخواد رو من امتحان کنه ببینه چی میشه؟؟

تو این فکرا بودم که یه دختر کم سن و سال اومد (فکرکنم حدود 10 11 هفته اش بود) و گفت جواب سونو هام اومد- برم بخوابم معاینه کنید؟ گفت آره آماده شو! به منم گفت بعد این بیا بخواب.

تا رفت معاینه اش کنه- از رو تخت پریدم پایین و تو دلم گفتم من موش آزمایشگاهی شما نمیشم.. اگرم قراره معاینه بشم میرم بیمارستان خصوصی که مطمئن باشم حداقل برای یادگرفتن و کسب تجربه دستکاریم نمیکنن!! تا از راهرو خارج شدم و بابامو دیدم- صدای جیغ بلند اون دختره ی جوون رو شنیدم و بند دلم پاره شد... همه وجودم میلرزید.. همسرم رو دیدم که کار حسابداری رو انجام میداد- با سرعت از بیمارستان زدم بیرون.

داشتم دیوونه میشدم.. همش با خودم میگفتم حتی اگه خدای نکرده - خدای نکرده - خدای نکرده بچم سقط بشه نمیذارم درش بیارن... مال منه... بچمه... نمیذارم هیشکی دس بهم بزنه...

...... با گریه سوار ماشین شدم.....

 

پ.ن : فرشته من مامان رو دوست نداری؟ بمون پیشم من بهت احتیاج دارم..

اگه بری بازم مامان تنها می شه بازم غصه می خوره بازم گریه می کنه..

تو می خوای مامانت ناراحت بشه ؟

می دونی اگه تو نمی اومدی من تو غمهام می پوسیدم..

خدای مهربون من چیزی به زور ازت نمی خوام............... فقط می خوام از این نگرانی بیرون بیام.

خسته ام و می ترسم گریه ام بگیره خودمو به زور نگه داشتم..

بهتره تمومش کنم آخه نباید احساس غم کنی دلم می خواد همیشه شاد باشی..

بقیه اش رو در پست بعدی برات مینویسم...

نمی خواستم این مطالب رو اینجا بیارم اما مامانا باید با بچه هاشون درد دل کنن دیگه مگه نه ؟

می دونم که اونشب با همون قلب مهربونت منو درک کردی.. مامان قربون اون قلب نازت بره...

 

دوستت دارم عزیزم

پسندها (2)

نظرات (4)

ثمين بانوثمين بانو
28 خرداد 97 8:28
محبت
ثمين بانوثمين بانو
28 خرداد 97 8:28
بوس
ثمين بانوثمين بانو
28 خرداد 97 8:28
گل
ثمين بانوثمين بانو
28 خرداد 97 8:28
فرشته