حلما گلی حلما گلی ، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 18 روز سن داره

همه ی دنیــــــــای نفیــــــــس *** حلماگلی***

هفته ی 38 بارداری و تعطیلات عید فطر

1393/5/11 12:26
نویسنده : مامان نفیسه
3,428 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به حلمای عزیز خودم

خوبی گل من؟ دخترم؟

عیدت مبارک خانوم گل. ما برای عید فطر 4 روز تعطیل بودیم و مامان بالاخره تونست بعد از کلی وقت استراحت کنه.. ولی تنها بودیم این چند روز.. چون عزیز جان و پدر جان رفته بودن مشهد - مامان محبوبه و بابا جون رفته بودن یاسوج و بقیه هم هر کدوم یه جایی بودن!

روز دوم تعطیلات. صبح یه لخته ی کوچولو خون دیدم و کمی هم خون آبه.. ولی چون تا ظهر تکرار نشد بیخیال شدم. واسه ناهار هم بابایی ما رو مهمون کرد باغ راز.. خیلی خوش گذشت.. شیشلیک خوردیم و کلی عکس گرفتیم... از عصر یه سری دردهایی اومد سراغم.. نافم و از دوطرفش تا پهلوهام... گاهی هم شکمم مثل سنگ میشد... گاهی رحمم منقبض میشد.. موقع نشستن بهم فشار میاوردی و خلاصه  از درد به بعضی از دوستام گفتم و اونا هم گفتن این درد زایمانه!! دردهات رو ساعت بگیر... دیدم فاصله هاش یک ساعته و خیلی خسته ام و کمر درد هم اومد سراغم. ولی خیلی خسته بودم و از خستگی خیلی زود خوابم برد...

روز سوم تعطیلات کارای عقب مونده خونه رو انجام دادم و بابایی هم رفت دنبال کارهای خودش و شما هم مثل همیشه پر جنب و جوش بودی و عصرش هم رفتیم خرید کردیم واسه استقبال از ورود شما.. از وقتی برگشتیم خونه دیدم حرکت های شما کم شده و هر چی هم شربت میخورم بازم کم تحرکی! ترسیدم. باز با دوستام مشورت کردم و گفتن چیزای شیرین بخور _ بخواب به پهلوی چپ ببین چقدر حرکت داره بچه؟! ولی دوباره از خستگی خوابم برد...

صبح روز چهارم که بیدار شدم صبحانه خوردم و دوباره حرکتی از شما حس نکردم! یا خیلی آروم و بی جون بود تکون ها. دیگه نگران شدم. باز به دوستام گفتم و همه دیگه با خواهش میگفتن که برم بیمارستان. دیگه بابایی هم نگران شد گفت پاشو بریم. شاید دخترم میخواد بیاد... جاش تنگه دخترم! پاشو... اشکام هورری ریخت پایین! یعنی الان باید عمل کنم؟؟ باورم نمیشد... میترسیدم... گفتم من هنوز کلی عکس میخواستم بگیرم... میخواستم یه فیلم کوتاه بگیرم واسه دخترم و یادگار بذارم... میخواستم یه بار براش لالایی بخونم و ضبط کنم و..... هزار تا کار دیگه دارم...

خلاصه سریع آرایش کردم و چندتایی عکس گرفتم و با سرعت ساک خودم رو که هنوز نپیچیده بودم _ بستم و لباس پوشیدم. اصلا نفهمیدم با چه سرعتی این کارهارو انجام دادم... و بابایی رو صدا زدم که آخرین عکس رو تو اتاقت ازم بگیره. کنار تختت.

و خواستم یه فیلم کوتاه هم ازم بگیره و حالا که وقت نیس فقط توش یک کلمه بگم "دوستت دارم عزیزم" ولی اشکام امون نمیدادن و بیخیال فیلم شدم!

رفتیم بیمارستان دنا. دوباره یه پرستاری اومد جلو گفت چی شده گفتم بچم از دیشب خیلی کم تحرک شده. با ناراحتی و بدون ملاحظه ی شرایط روحی من گفت از دیشب تکون نمیخوره حالا اومدی؟؟ به ساعت نگاه کردم. اشکام نمیذاشتن چیزی ببینم. چشمامو پاک کردم و دیدم ساعت یک و نیمه!! گفت سریع برو رو تخت بخواب و آماده شو... میترسیدم... یه ماما اومد بالا سرم. ضربان قلبت رو گرفت.. گفت خوبه که! ولی بذار تست NST بگیرم.

یه کمربند بست به کمرم و یه دکمه داد دستم و گفت هر وقت تکون خورد این دکمه رو فشار بده.. خیلی کم تکون میخوردی... ماما هی شکمم رو ماساژ میداد تا تکون بخوری و من هی نگران تر میشدم!

یه 20 دقیقه - نیم ساعتی طول کشید و گفت بد نبوده شیش تا حرکت داشته ولی... ناهار خوردی؟ گفتم نه. گفت خب یه چیز شیرین بخور دوباره تکرار کنیم. شیر و انجیر تو کیفم بود. خوردم. اومد و دوباره تست رو انجام داد... خلاصه بگم همچین تکون خوردی و حتی به سکسکه افتادی و حدود 20 - 30 تا حرکت تو اون مدت زمان تست انجام دادی! خودم خندم گرفته بود.

خدا رو شکر کردم.

در همین حین انجام تست از ماما درباره عمل پرسیدم. که میذارن فیلم و عکس بگیرم؟ کمردرد و سردرد؟ چند ساعت نباید سرم رو تکون بدم؟ و... گفت فیلم که اصلا! عکس آخر عمل شاید پرستارا ازت بگیرن. واسه کمردرد و سردردم گفت اگه تا 2 ساعت سرم رو تکون ندم مشکلی پیش نمیاد!!!!

خلاصه خوشحال و شاد و خندان حدود ساعت 3 و نیم اومدیم خونه و شب هم رفتیم عروسی. اولین عروسی که دخملم شرکت کرد!! البته دیر رفتیم چون من نمیتونستم زیاد بشینم و زودم اومدیم.


دختر نازم همه چی برای مهمونی مهیاست و فقط جای تو خالیه. قدمت روی چشم نفیسه بانو!

هفته 38 بارداری

کودک شما چگونه تغییر می کند؟

كودك شما حسابی چاق شده است! او بین 2720 تا 3400 گرم وزن دارد (پسرها معمولا كمی سنگین تر از دخترها هستند) و طول بدن او نیز بین 48.2 تا 50.8 سانتی متر است. او می تواند خیلی محكم چنگ بیندازد كه این را هم به زودی می توانید با انگشت خود امتحان كنید! اندامهای او كاملا رشد كرده و در مكان نهایی خود قرار دارند. ولی ریه ها و مغز او هرچند به اندازه ای رشد كرده اند كه بتوانند فعالیت كنند اما تا زمان تولد و مدتی پس از آن نیز به رشد خود ادامه می دهند.

فكر می كنید چشمهای كودك شما چه رنگی هستند؟ ممكن است نتوانید به درستی پاسخ دهید. اگر چشمان او قهوه ای باشند احتمالا به همین رنگ باقی خواهند ماند. اگر رنگ چشمانش خاكستری تیره یا آبی پررنگ باشد ممكن است به همین رنگ باقی بمانند و ممكن است تا 9 ماهه شدن نوزاد سبز فندقی یا قهوه ای شوند. این امر بدان خاطر است كه امكان دارد عنبیه كودك (بخش رنگی چشم او) در ماههای اول پس از تولد رنگدانه بیشتری ذخیره كند. به همین دلیل امكان ندارد كه رنگ چشمهای او روشن تر یا آبی تر شوند. عنبیه های سبز فندقی و قهوه ای بیشتر از عنبیه های آبی یا خاكستری رنگدانه دارند.

هفته ی 38 بارداری دانستنی ها و اطلاعات جنین تغییرات کودک در رحمشما چگونه تغییر می کنید؟

ممكن است خواب در طول شب برای شما خیلی سخت تر شده باشد و یك خواب راحت نداشته باشید. سعی كنید در طول روز بخوابید زیرا این كار ممكن است تنها چاره شما برای مدت باقی مانده باشد. به حركات كودك خود نیز دقیقا توجه كنید. با اینكه فضای اطراف او خیلی تنگ شده است اما باید هنوز هم فعال باشد.

تورم پاها در این هفته های نهایی طبیعی است؛ اما در صورت مشاهده تورم در دستها یا صورت، افزایش وزن ناگهانی، سردردهای مداوم یا شدید، تاری دید، دیدن لكه ها یا جرقه های نورانی و یا درد در ناحیه بالای شكم فورا با پزشك یا مامای خود تماس بگیرید؛ زیرا این حالتها ممكن است نشانه یك وضعیت حاد به نام پره اكلامپسی باشند.

همسر خود را تشویق كنید تا آرامش داشته باشد و كارهایی را كه دوست دارد، انجام دهد؛ زیرا بعد از تولد نوزاد وقتی برای تفریح نخواهد داشت.

هفته ی 38 بارداری دانستنی ها و اطلاعات جنین تغییرات کودک در رحم

فعالیت های این هفته

مطالب مربوط به نحوه مراقبت از نوزاد را بخوانید: اكنون زمان مناسبی است كه كم كم خواندن مطالب مربوط به حاملگی را تمام كنید و مطالب مربوط به مراقبت از نوزاد را مرور كنید. بعد از تولد نوزادتان فرصت زیادی برای مطالعه نخواهید داشت، پس حداقل در مورد هفته های اول تولد نوزاد مطالب لازم را فرا بگیرید.

پسندها (5)

نظرات (26)

فرشته
11 مرداد 93 14:05
عزیزم داشتم میخوندم که اخر نوشته هات عکس حلما جونم رو ببینم. اما دیدم خانم تشریف نیاورده. اشکال نداره عجله ای نیست ما دوس داریم نینی جون به اندازه کافی رشد کنه بعد بیاد. امیدوارم هر دوتاتون صحیح و سالم باشید. نفیس عزیزم توی این روزا ما رو از دعای خیرت بی نصیب نذار.
مامان نفیسه
پاسخ
ممنون که سر زدید فرشته ی عزیزم ایشاله حاجت روا بشی.. خدا میدونه که واسه همه دعا میکنم مخصوصا واسه اونایی که آرزوی مادر شدن دارن... امیدوارم دعام برآورده بشه.
مهسا
12 مرداد 93 0:52
بی صبرانه منتظر عکسهای دلبندتون هستم و از خوندن نوشته هاتون انرژی میگیرم البته هرچند که بیشتر وقتها خواننده ی خاموشم.. درسته از نینی پیج رفتید ولی من هنوز دوستون دارم و به اینجا سر میزنم.. حسااااااابی مراقب خودت باش
مامان نفیسه
پاسخ
چقدر خوشحالم کردین مهسا خانوم ممنونم...
فرشته
12 مرداد 93 18:20
مرسی خانم گل.من یه دخمل دارما . والبته روز زایمان بهترین خاطره عمر هر زنی هست.همون که عکسای یلداش رو واسم لطف کردی و فرستادی. گفتم که احتمالا با یه فرشته دیگه اشتباهم نگیری.
مامان نفیسه
پاسخ
عهههههه شمایی؟!! اتفاقا اشتباه گرفتم! خوشحالم که بهم سر میزنی گلم
مامان اينده
13 مرداد 93 3:02
سلام مامان حلما.من هر روز به وبلاك شما سر ميزنم و مطالب جديدتون رو ميخونم.انشالا ب سلامتي فارغ ميشين و دختر نازتو بغل ميكني،من ميخواستم اسم دكترتون رو بدونم جون قصد باردار شدن دارم و اينجا كسي رو نميشناسم جون تازه به شيراز نقل مكان كرديم
مامان نفیسه
پاسخ
سلام عزیزم من بیشتر از ده تا دکتر عوض کردم بنظرم بهترین انتخاب رو کردم. ببین برای دوره بارداری بهترین دکتر اونی هست که بتونی هروقت مشکلی داشتی باهاش تماس بگیری یا بری مطبش. پس نوبت دهی خیلی مهمه. و چیز دیگه ای که من برام خیلی مهم بود این بود که تنها باشم پیش دکترم. با این اوصاف تنها کسی که هم معروف بود و هم خبره دکتر مرتضی ابطحی بود که مطبش روبروی هتل پارس هست ساختمان نگین. از مزایای ایشون اینه که تو هرروزی که مشکل داشتی ساعت 12 ظهر تلفنی میتونی وقت بگیری و بری و گرفتار منشی بداخلاق و نوبت دهی طولانی نمیشی. و دیگه اینکه چون خودشون از سهام داران دنا هستن و یه مدتی هم نمیدونم رئیس بیمارستان دنا بودن یا مدیر؟! پرستارا تو بیمارستان خیلی به مریضاشون میرسن. البته به مهمه میرسن ولی بنظرم به مریضای دکتر ابطحی نگاه ویژه تری داشتن. ولی اگه مرد بودن برات سخته و یا اینکه اگه همراه تو سه تا مریض دیگه هم تو اتاق باشن برات مهم نیس پیشنهاد میکنم بری پیش دکتر شهلا شهریور که مطبش کنار بیمارستان فرهمندفر هست و از مزایای ایشون اینه که بهت شماره موبایل میده و هر موقع از شبانه روز که مشکلی داشتی میتونی از طریق پیامک مطرح کنی و سریع راهنماییت میکنه. ولی من با چهار نفر همزمان دیدن ایشون نتونستم کنار بیام.
ارلا
13 مرداد 93 13:28
به به خوش اومدی منم کاربر فعال نی نی وبلاگ بودم ولی بنا به دلایلی به نی نی پیچ کوچ کردم
مامان نفیسه
پاسخ
آره منم یک سال رفتم از نی نی وبلاگ ولی نی نی پیج متاسفانه خیلی کاستی داره هنوز و مجبور به بازگشت شدم!
ژاله
14 مرداد 93 11:09
نفیسه جونم خدارو شکر که همه چی خوب بوده انشااله حلما جون بزودی و سلامتی میاد تو بغلت و استرسها تموم میشه. خیلی دوست دارم روی ماه حلما کوچولو رو ببینم. عزیزم سعی کن تا اونجا که میشه آرامش داشته باشی چون نی نی همه چیزو حس می کنه. خیلی خیلی مراقب خودت باش.
مامان هدي خانم
14 مرداد 93 12:19
سلام عزيزم... منتظر بودم بگي عمل كردي و حلما خانم گل الآن توي بغلته... ان شاء الله بتوني راحت و بي دردسر حلما رو بدنيا بياري... قدر اين روزهاي دونفره رو بدون(منظورم خودت و همسرت)
مامان پارمیس و پارسا
15 مرداد 93 1:47
مامان نفیسه عزیز خونه ی نو مبارک ایشالا این چند روز باقیمانده رو به خوبی سپری کنید. بی صبرانه منتظر دیدن حلمای عزیز هستم. راستی مارو فراموش نکنیدها
فاران
15 مرداد 93 15:15
سلام خاله مهربون خیلی ممنون که بما سرمیزنید وارزو میکنم فرشته نازنین شما هم سالم وسلامت بدنیا بیاد وبا اومدنش تموم نگرانی های شما رو خاتمه بده به مامانیم که دربستر بیماری هست میگم براتون دعا کنه ایشالله بسلامتی منتظر خبرای خوب هستیم
فاران
15 مرداد 93 15:28
خاله مهربونم امکان داره اسباب کشی خودتون رو به اینجا بگید ممنون میشم البته اگه فضولی نباشه
مامان رز .
18 مرداد 93 18:40
سلام نفیسه جون سلام حلما جونم من و رز خانم منتظر دیدن روی ماهت هستیم امیدوارم صحیح و سالم به دنیا بیایی عزیزم ، زمینی شدنت رو پیشاپیش تبریک میگم من و رز جونم رو فراموش نکن برامون دعا کن فرشته دوست داشتنی من و رز خانم هم برای حلمای نازنین و مامان گلش دعا میکنیم دوست داریم بوس
مامان هدي خانم
22 مرداد 93 13:17
سلام عزيزم... چي شد پس؟!! چرا خبر بدنيا اومدن حلما گلي رو بهمون نميدي؟ ميخوام بيام ديدنش ها!!!! بووس براي هر دوي شما
فرشته عباسی
22 مرداد 93 15:15
سلام فامیلی هم نوشتم که قاطی نشم. خانمی چرا پست جدید نمیذاری من هی میام مطلب جدید بخونم میبینم خبری نیست شایدم حلما جونم دنیا اومده که خبری ازت نیست
شیما
22 مرداد 93 15:26
سلام نفیسه خانم خوش ذوق و عاشق... چقدر منتظر خبر زایمان و عکسای لحظه به لحظه حلما گلی هستم منم مامان یه فرشته به اسم کیمیام... از خدا یه فرشته دیگه میخوام خیلی وقته ولی نشده... خواهش میکنم واسم دعا کن...منم همیشه دعا میکنم... ممنووووووووووووووووووووووووووووووووووووووون
گلی
24 مرداد 93 1:46
سلام نفیس جونم. بالاخره اینجا رو پیدا کردم. ادرسی ک بهم داده بودی اشتباه بودا.. نی نی هنوز نیومده؟ کم کم وقتشه دیگه! دلم براتون تنگ شده... سلام حلما جون رو برسون... میبوسمت مامانی...
خاله گلابی!
25 مرداد 93 16:27
سلااااااااااام! وقتش شده آواتارتو عکس دخمل خودمون بذاری! مبارک!!!!!!!! ایشالله قدمش براتون پر برکت باشه. اخی.. خاله قربونش بره چ قد نازه...
فرشته عباسی
27 مرداد 93 10:23
نفیس جونم چرا نیستی؟؟؟؟؟؟؟ امیدوارم نبودنت به خاطر بودن حلما جونی و شیرینی بچه داری باشه.
مامان اسرا
28 مرداد 93 7:11
نفیسه جون چندوقتیه خبری ازتون نیس.فک کنم حلماگلی بهدنیااومده باشه. بی صبرانه منتظرم تاعکس گل دخترمون روببینم
شیما
29 مرداد 93 12:50
وای خدا کی عکسای حلما جیگر رو میذاری....خسته شدم از بس هر روز سر زدم...نفیسه جااااااااااااااااان کجااااااااااااااااااااییو....
مامان پارمیس و پارسا
29 مرداد 93 13:50
من که بازم کامنت گذاشته بودم پس کووووووو؟ حلما گلی خوش اومدی عکست رو تو نی نی پیج دیدم ملوسکم. نفیسه جون چشمت رروشن مبارک باشه. عکسهای بیشتر لطفا
مامان ریحانه
2 شهریور 93 11:50
تولدت مبارک عزیزم عکس حلما کوچولو رو تو نی نی پیج دیدم ماشالله نازه قدم نو رسیده مبارک
ژاله
3 شهریور 93 10:46
سلام نفیسه جون خیلی مبارک باشه عزیزم عکس حلما جون رودیدم هزارماشااله خیلی نازه با اون چشمای قشنگش. مراقب خودت و حلما گلی باش
ثمين بانوثمين بانو
27 خرداد 97 11:03
محبت
ثمين بانوثمين بانو
27 خرداد 97 11:04
بوس
ثمين بانوثمين بانو
27 خرداد 97 11:04
فرشته
ثمين بانوثمين بانو
27 خرداد 97 11:04
جشن