حلما گلی حلما گلی ، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 27 روز سن داره

همه ی دنیــــــــای نفیــــــــس *** حلماگلی***

پروردگارا، معجزه باشكوهت در وجودم در حال شكفتن است، شكرت....

سلام به وروجک مامان! که دیشب نذاشتی بخوابم بس که تکون خوردی و لگد زدی! قربونت برم الهی! دوباره فکر کنم عفونت ادراری گرفتم!! میگن چون آب کم میخورم! خب مگه یه آدم چقدر آب میتونه بخوره در یک روز؟؟ :( دپرس شدم! باید دوباره آزمایش بدم! دلم نمیخواد دوباره آنتیبیوتیک بخورم! خیلی بد بود! خیلی! :( فکر بستری شدن رو هم نمیتونم بکنم! :( خدا رحم کنه!! از اون طرف هنوز دکترت رو پیدا نکردم! :( هی منتظرم جواب ایی آزمایش ادرار بیاد تا برم پیش یه دکتر دیگه که هی میگن تجدید آزمایش! خدا کنه قبولم کنن دکترا!! امیدوارم- یعنی آرزومه که تو مشکلی برات پیش نیاد عزیز دل! که من خودمو نمیبخشم. بوووووووووس ...
14 ارديبهشت 1393

برای تو که خلاصه ی منی! فسقلی

تو آرامش ِ مني ... تو از بس برای من عزیزی ! خودم را فراموش کرده ام ... چاوکم... تو کودکی های منی یا کودکی های پدرت ؟ تو کدام ِ مایی ؟ که انقدر دلنشین و ُ دلبرانه ای ! فدای تو تمام ِ لحظه های من. دائم مراقب ِ توام. انگار از نفس هم ظريفتري ! دنياي من با حسّ تو اين روزها دارد صورتي تر از قبل مي شود. ما ... منظورم من و ُ تو است... ما عاشقانه ترين مادر و كودك ِ قرن هاي اخير خواهيم شد ... اين را به تو قول ميدهم. اين روزها بيشتر تكان ميخوري... اين روزها بيشتر تو را حس ميكنم و حضور ِ تو هر روز پر رنگ تر ميشود... آنجا كه هستي مراقب خود باش كودكم... ...
13 ارديبهشت 1393

هفته 25

آغاز هفته ی 25 مبارکت باشه گل قشنگم! تو بیمارستان که بستری بودم دختر بغل دستیم پسر داشت و از اینکه فرشته ی من دخمله کلی ذوق کرد! بهش گفتم بله دیگه اینجوریاست.. ما قراره کلی باهم خوش بگذرونیم... سروِناز دخترم سنبله باغه برق چشماشو ببییییییین چلچراغه دخترم آرایشش میکنم... لباسای ناز تنش میکنم... قرتیش میکنم!!! لباسامونو با هم ست میکنیم         و خیلییییییییییی تجربه های شیرین دیگه خلاصه که قراره زندگییییییییییییی کنیم با هم دختر لِوِل مادرو میبره بالا عزیزم :) پایم میشه اساسی ! همش با هم علیه با...
13 ارديبهشت 1393

هفته 24

سلام به دختر قشنگم! که این روزا حسابی شیطونی میکنی و منو غرق لذت و شادی میکنی! هفته 24 رو داریم تموم میکنیم ایشاله... و من لحظه به لحظه خودمو به در آغوش گرفتن تو نزدیک تر میبینم... و بیصبرانه منتظر اون روز هستم... و از خدا میخوام که بهم عمر بده اون روزهای طلایی رو هم ببینم...   برایت آرزو دارم... که نور نازک قلبت٬ به تاریکی نیامیزد که چشمانت٬به زیبایی ببیند زندگی ها را چو باران ٬ آبی و زیبا بباری شادمانه روی گرد غم به دور از دل گرفتن ها برایت آرزو دارم... به تنهایی نیالاید خدا این قلب پاکت را و همواره به دستانت بیاویزد چراغ راه خوشبختی بدانی آنچه را اینک نمیدانی برایت آرزو دارم... سعادت را٬طراوت را٬ ب...
10 ارديبهشت 1393

عزیز بی همتای من...

حلمای عزیزم دختر قشنگم... بدون فکر شروع میکنم.... شاید دلیل تمام عاشقانه هایم همین باشد... اینکه نمیدانم از کجا باید شروع کرد... قلب من ؛ عشق اول من؛ حس تکرار نشدنی من؛ دختر زیبای من؛ قلب من ؛ دخترم ؛ ***نکند فکر کنی در دل من مهر تو نیست / گوش کن! نبض دلم زمزمه اش با تو یکیست*** دخترک رویاهای تمام نشدنی من با من نفس بكش كودكم ، من تو را آزاد به دنيا می آورم مثل دريا مثل موج... اما از این بابت خوشحالم که تو هر روز از نو در من متولد میشوی ..... ای عشق من! و من هر روز عاشقانه تر عاشقت میشوم..... خدا هر روز نشانه ای از خودش را برای ما میفرستد... ...
8 ارديبهشت 1393

هفته 23 و روز مادر

میلاد حضرت فاطمه زهرا مبارک! بهشت در دست مادر بود.. آنرا زمین گذاشت تا فرزندش را در آغوش بگیرد.. اکنون میگویند بهشت زیر پای مادران است. روز مادر مبارک یادش بخیر پارسال همچین موقعی یعنی شب ولادت حضرت زهرا (س) تو بهترین جای ممکن- یعنی نجف بودیم... آآآآآآآآآآآآآآآآخ که چ لذتی..... تو صحن حرم حضرت علی ع یه کیک 10 طبقه گذاشته بودن... ایشاله عکسشو برات میذارم! ولی فقط اینو بگم که عشق دنیا بود اونجا... کلی شیرینی و شکلات خوردیم و تازه تو این جمعیت که اصلا فکرشم نمیکردم کیک گیرم بیاد- جزو اولین نفرات به من کیک دادن! خلاصه خیلی جات خالی بود!! :) از چند روز قبل از روز مادر دلم يه جورايي ميشد .( همش قنچ ميرفت ) اولين سال مادر ...
1 ارديبهشت 1393

فقط برای تو عزیزترینم

تو آمدی و خدا خواست دخترم باشی و بهترین غزل توی دفترم باشی تو آمدی که بخندی ، خدا به من خندید و استخاره زدم ، گفت کوثرم باشی خدا کند که ببینم عروس گلهایی خدا کند که تو باغ صنوبرم باشی خدا کند که پر از عشق مادرت باشی خدا کند که پر از مهر مادرم باشی همیشه کاش که یک سمت ، مادرت باشد تو هم بخندی و در سمت دیگرم باشی تو آمدی که اگر روزگارمان بد بود تو دست کوچک باران باورم باشی بیا که روی لبت باغ یاس می رقصد بیا گلم که خدا خواست دخترم باشی   تو آمدی و خدا خواست از همان اول تمام دلخوشی روز آخرم باشی ...
30 فروردين 1393

هفته ی 22 بارداری و درددلهای مادرانه

توی این دو سه روزی که بستری بودم و شبا خوابم نمیبرد- همش باهات حرف زدم... گفتم : قراره اسمتو بذاریم حِلما... یعنی دختر صبور... پس صبوری کن دخترم... تا آخر 9ماه بمون... عجله نکن جوجوی من... تو دنیا خیلیم خبری نیست!! کوچولوی من! دنیای بدون نگرانی یه رویاست! تو، دنیاتو یه جای دیگه بساز عزیزم... رنج یکی از چیزهایی هست که تو دنیا منتظرته... اسم دیگه اش امتحانه!! میگن خدا هر کی رو بیشتر دوست داره بیشتر امتحان میکنه... دوست دارم صبور باشی در مشکلات و سختی ها و امتحانات دنیا... صبور... حلمای من! دخترم! تو با ارزش ترین چیز تو دنیای منی... دوست دارم زندگیتو خیل...
29 فروردين 1393

فرشته ی من! خواهش میکنم پیشم بمون

سلام نازنینم برکت زندگیم جونم برات بگه روز پنجشنبه 93/1/21 تولد بهار جون دعوت بودیم.. خیلی خوب بود و خوش گذشت و کلی عکسای قشنگ گرفتیم.. فردا صبح که بیدار شدم برم واسه نماز وضو بگیرم... دیدم خونریزی دارم شدید... گریه ام گرفته بود... آخه چرا؟؟؟؟ یعنی بچم افتاده بود؟؟ مگه یه ذره دو ذره است که بیوفته من پنج ماهم تموم بود... مگه بعد سه ماه احتمال سقط ازبین نمیرفت؟؟؟ پس چی شده؟؟ نکنه نی نی تو شکمم مرده؟؟؟ خدایا.... توان بیرون رفتم نداشتم.... به همسری چی میگفتم.... به مامان و بابام چطور بگم؟؟؟ دستام میلرزید و بغض راه گلوم رو بسته بود... نمازمو که خوندم و رفتم خوابیدم. دستم رو گذاشتم رو شکمم و گف...
25 فروردين 1393