حلما گلی حلما گلی ، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 27 روز سن داره

همه ی دنیــــــــای نفیــــــــس *** حلماگلی***

هر روز و هر لحظه کنارمی عشق کوچولوی من!

خیلی فکر خوبی بود اینکه عکست رو روی لیوان ها چاپ کردم! هم خودم هم بابایی خیلی از این کار راضی بودیم و حتی صبح ها که ازت دوریم عکست جلو چشمامون هست و بقولی تو هر لحظه کنارمونی خانوم گل!   ...
5 آبان 1394

گزارش عزاداری حلما گلی در دهه محرم 94

در دهه محرم سعی کردیم هر شب بریم کانون رهپویان وصال-سید انجوی که امسال در حسینیه عاشقان ثارالله برگزار میشد و ما امسال بخاطر شما در مهد بهشت بودیم و از برنامه های مهد استفاده میکردیم. اکثر شب ها رو خاله فاطمه هم باهامون بود و یک شب رو هم مامان محبوبه و یک شب هم با عزیزجان بودیم. خداروشکر خیلی خوب بود. البته بیشتر ازت فیلم گرفتم و تعداد عکسا کمه ولی همین ها هم خالی از لطف نیست. اینم از عکس های شما در این شب ها... حلما کوچولو در حال سینه زنی با بقیه بچه ها   البته روز های اول بیشتر دوست داشتی با صندلی ها بازی کنی... قربونت قدم هات عزیزدلم... قبول باشه عزاداریهات گلم ...
1 آبان 1394

حلول ماه محرم تسلیت باد....

سلام به خورشید پرفروغ خونمون ماه محرم دوباره اومد...... ماهی که برای من سالهای سال با خاطرات بیادموندنی در ذهنم به یادگار مونده بود......... ولی... امسال اصلا از اومدن ماه محرم خوشحال نیستم! پارسال اتفاقات خعلی بدی برامون افتاد که یادآوریش هم اشکم رو در میاره......... وقتی یادم میاد با چه ذوق و شور و هیجانی از قبل از محرم برات لباس خریدم و محیای عذاداری بودیم و در اوج شب های پر شور محرم شما مریض شدی  و سه روز از طلایی ترین روز ها رو در بیمارستان بستری بودی  و..... ولش کن! خداروشکر که حالت خوبه و سالمی عزیزکم! حلما جون ! ولی امسال دوست ندارم برم هیئت! میترسم از تکرار اون روزها میترسم... ولی خب از یک چیز خو...
26 مهر 1394

بفرما پنکیک خوشمزههههههههههههههههههه

بالاخره امروز همت کردم و پنکیک درست کردم! اولین تجربه درست کردنش بود و چقدر راحت و خوشمزه بود! همسری میگفت مزه کیک کم شیرین و رژیمی میده! همیشه درست کن! طرز تهیه در ادامه مطلب... دستور تهیه : یک عدد                           تخم مرغ نوک قاشق                            وانیل یک و نیم لیوان                        شیر د...
19 مهر 1394

آتلیه 12 ماهگی - شانون

گلبرگ نازم!  واسه عروسی عمو میخواستیم سه تایی بریم آتلیه  ... من خیلی خوشحال بودم چون از بارداری دیگه با بابایی آتلیه نرفته بودم و خییییییییلی هم دردسر کشیدم واسه وقت گرفتن بخاطر یک سری ناهماهنگی ها  ... دست آخر چون عروسی تو باغ های طرف صنایع بود و ما قرار بود زود در مراسم حاضر باشه جهت خوشامدگویی به مهمانان... دنبال آتلیه تو معالی آباد بودم... در نهایت با اینکه آرایشگاه من 4/5 آماده کرد ولی ساعت 6 رسیدیم آتلیه و یه نفر رو جای ما فرستاده بود داخل و نوبت ما میشد 7 تا 8 ! بابایی که گفت دیر میشه و رفت به ما هم گفت بریم همراش ولی من دوست داشتم حتما عکس بگیریم و موندیم و واااااااااااااااااقعا خاله فاطمه خعلی لطف کرد اون رو...
9 مهر 1394