دردانه ی 16 ماهه من
سلام به دردانه جان!
وای که اگه این روزها صدها هزار برابر شیرین تر از قبل شدی و هر زمان که کلمه ای تازه را تلفظ میکنی دوباره همین موضوع را ثابت میکنی!
حرف هایی که صبح ها عزیز جان با صبر و حوصله یادت میدن و ظهر ها که من خسته و کوفته میام خونه تو با گفتن و انجام دادن این شیرین کاری ها خستگی رو از تنم بیرون میکنی ! از اون وقت ها که کلاغ پر یادت دادن و تا میرسید به حلما که پر نداره و میرقصیدی بگیررررررررررررر تا خوشکل خونمون کیه؟ و تو میگفتی من من من من و دیروز که بله گفتن رو یادت دادن و وقتی میپرسیدن حلما خوشکله گردنت رو کج میکردی و با کلی ناز صدات رو هم نازک میکنی و میگفتی بَیِه! وااااااااااااااااااااای الهییییییییییییییی قربونت برم دورت بگردم که با گفتن بیه قند تو دلم آب میکنی! اصلا دیگه نمیدونم چجور بهت بگم دوستت دارم عشقم!
دلنوشته ای مادرانه!
به نام او
سلام مهربانم
خوبی دخترم
آخرین ماه سال شروع شده و این سال هم رو ه پایان است...
زمان چه به سرعت میگذرد و چه زیبا به روی تو نقش میببندد!
رشد میکنی و بزرگ میشوی و هر چه زمان میگذرد خدا را بیشتر شکرگزارم که فرشته ای چون تو را به ما هدیه داد!
و هر روز بیشتر از دیروز مهر و محبتت را حس میکنم.. وقتی دستان کوچکت را باز میکنی و مرا در آغوش میکشی بیشتر!!!
چقدر خوب است که تو هستی دخترم!
تو هستی و من با بودنت احساس مادربودنم گل میکند!
تو هستی تا چشمان من با هربار دیدنت بیشتر و بیشتر به بزرگی خداوند ایمان بیاورد.
حلمای نازم!
بدان من، چه باشم و چه نباشم آرزوی من دیدن هر لبخند توست....
بی بهانه دوستت دارم.
خدایا خودت محافظ و مراقب همه بچه ها باش!