آخر هفته ای پر اشک!
سلام گل صبور مامان ! دختر مهربون ! عزییییییییییییییییزم ! مدتی بود هی مچ دستت رو میگرفتی و میگفتی: اوخخخخ !
ما چون هنوز شما خیلی کلمات رو به مفهوم واقعی بکار نمی بردی ، جدی نمیگرفتیم ! ولی چند روزی بود که حساس شدم که کدوم دستت رو میگی اوخخخخخ! تا اینکه روز پنجشنبه تو کوچه با بابایی رفته بودی و خوردی زمین! خب چون تازه راه افتادی خیلی زیاد زمین میخوری و دردت بیشتر شده بود ...
گذشت.. صبح جمعه اومدم لباست رو عوض کنم که مثل همیشه زدی زیر گریه موقع درآوردن دستت از آستین! ولی این بار حساس شدم که کدوم دستت رو گریه میکنی؟؟ هردوش یا یکیش؟؟ که دیدم بله! تا همون دستت رو گرفتم و زدی زیر گریه !
بازم گفتم شاید زیاد حساسم و همه چیز رو هم ربط میدم... رفتیم واسه صبحانه... آخرش اومدی آستین عزیزجان رو بکشی که بیشتر نازی کنی که انگار خیلی به دستت درد گرفت! دیگه همه مطمئن شدیم که دستت یه مشکلی داره! لباس پوشیدیم و رفتیم بیمارستان فرهمندفر... عکس گرفتیم و گفتن بله ! صفحه رشد دستت از استخوان دستت فاصله گرفته و باید گچ بگیریم دوهفته ! و اگه نکنیم این کار رو دیگه دستش رشد نمیکنه !
طفلی بچم ...
خیلی حالمون گرفته شد !
کارای حسابداری کردیم و رفتیم واسه گچ گیری...
خیلی اذیت شدی و گریه کردی...
رفتیم خونه...
خیلی سختت بود بازی کردن و گرفتن وسایل...
و از همه بدتر خوابیدنت! نمیتونستی بچرخی و حسابی اعصابت خرد شده بود! ولی خب خدا رو شکر غیر از خوابیدن، زود باهاش کنار اومدی!
ولی خیلی گناه داری کوچولوی معصوم من!