حلما گلی حلما گلی ، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 21 روز سن داره

همه ی دنیــــــــای نفیــــــــس *** حلماگلی***

هفته 20 و احساس اولین حرکت

سلام به روی ماه عسل خودم وااااااااااااااااای گل قشنگم امروز بالاخره حرکت شما رو حس کردم! وای که داشتم ذوق مرگ میشدم! ای جونم! قربونت بشم! دقیقا روز اول از هفته بیست! صبح که بیدار شدم حدود ساعت 9 و نیم بود. اول یه حسی زیر شکمم داشتم.. با خودم گفتم حتما باز نفخ کردم.. ولی دوباره تکرار شد.. دستمو گذاشتم رو شکمم آروم گفتم الهی قربونت بشم یه بار دیگه تکون میخوری که حس کنم و مطمئن شم خودتی؟!!!! که دوباره ضربه ی کوچیکی زدی به شکمم.. و چند ثانیه بعد یکی دیگه... اشکام سرآزیر شدن... دوست داشتم فریاد بزنم عاشقتم عزیز دلم! اما حیف... بابایی رفته چند لحظه قبلش خداحافظی کرد و رفت سرکار... نشد دستشو بگیرم و بذارم که اونم حس کنه... ...
9 فروردين 1393

هفته 18

سلام مسافر کوچولوی من! این روزا همه میگن شما دخملی! البته من شوخی میکنم ولی واقعیتش اینه که ميخوام بزرگ كه شدی بشی مونس مامان نفیسه و جاي خواهر نداشته ام رو پر كنی. وای که دلم قَنج میزنه برای اینکه بشینی روی پاهام و موهای نازت رو برات شونه کنم.. ببافم.. ...... توی این هفته ی آخر سالی که عزیز جان مشغول خونه تکونی عید هستن منم هی لباسای خوشمل شما رو پیدا میکنم و کلی ذوق میکنم! لباساتو میبوسم و هی به همه نشون میدم! آخه عزیز جان حتی از قبل از ازدواج من برای شما از همه ی مسافرتاشون سوغاتی میاوردن! اونم چ سوغاتی هایی! خلاصه اینه کلی لباس و کفش و پتو و کیف و... از مکه و کربلا و سوریه و مشهد و مالزی و دبی داری. ایشاله برات سر فرص...
25 اسفند 1392

زیباترین و قشنگترین لحظه عمرم

نفسم! میدونی زیباترین و قشنگترین لحظه عمر من چه زمانی بود؟؟   زمانیکه دلنوازترین آهنگ زندگیم و گوشنوازترین موسیقی دنیا رو شنیدم! دقیقا سه شنبه 24 دی 92 ساعت 10 شب! رادیولوژی دکتر راسخی. که صدای ضربان قلب جنین 8 هفته و پنج روزه ام!! صدای قلب کوچولوتو!! خیلی هیجان انگیز بوووووود!     گل نازم بگو بارون بباره        که چشماتو به یاد من میاره تماشای تو زیر عطر بارون          چه با من می کنه امشب دوباره ...
24 اسفند 1392

هفته 17

فرشته ی کوچولوی من! روز جمعه قرار بود با عزیزجان و باباییم بریم پیش خانم آیت اللهی تا لوله ای که زحمت کشیده بودن رو بندازن تو گردنم. روز میلاد حضرت زینب (س) بود. توی حسینیه خانم آیت اللهی جشن بود. رفتم برای تجدید وضو که دیدم لک بینی دارم.. قلبم هورری ریخت پایین..  اشکام میریختن رو صورتم میترسیدم.. داشتم سکته میکردم.. خیلی گریه کردم.. بنده خدا خانم آیت اللهی هم هول کرده بودن! دستشون رو گذاشتن رو شکمم و برام آیت الکرسی خوندن.. و من همچنان اشک میریختم...  نمیتونستم آروم شم.. آخرش هم انگشتر هفت جلاله خودشون رو از دستشون درآوردن و دستم کردن. گفتن تا ماه نهم و تولد بچه دستت باشه. این محافظ نینی شماست.. دیگ...
23 اسفند 1392

هفته 16

سلام عزیز دلم امیدوارم همیشه سالم و خوشحال باشی... چ من باشم ببینم شادی شما رو. چ نباشم. و از خدا ملتمسانه خواستارم که نگاه مهربونش رو از شما برنداره و همیشه حامی و نگهدارت باشه. عزیز دل مادر! من و بابایی بیصبرانه مشتاق دیدار شما هستیم و این در حالی هست که بقیه افراد خانواده فقط منتظر تعیین جنسیت شما هستند! ولی من و بابایی واقعا دلمون برای شما تنگ شده... ما سالها منتظر شما بودیم که از پیش خدا بیاین... و حالا... ای کاش میشد از سلامت شما لحظه به لحظه آگاه میشدم... آخه مامان جون! توی این عصر اطلاعات.. بیخبری تحمل کردن از عشقت.. همه ی هستیت.. وجودت.. خیییییلی سخته گلم. و اما حال و احوال من! بیشتر مواقع م...
14 اسفند 1392

هفته 12 و غربالگری

روز یکشنبه بود که رفتیم دکتر و برامون آزمایش غربالگری رو نوشت و گفت همین الان برید این آزمایشات رو بدید که تا هفته ی دیگه آماده بشه. رفتیم سونووقت گرفتیم و گفت برو یه شکلات بخور و بیست دقیقه راه برو بعد بیا. ما هم تو این مدت رفتیم آزمایش خونمون رو هم دادیم! وقتی رفتیم سونو.. من اصلا مانیتور رو ندیدم ولی بجاش بابایی دقیقا روبروی مانیتور بود و کلی کیف میکرد ومن دیدم که عشق از تو چشماش میبارید... و من... دلشوره داشتم میمردم و بعد از چند دقیقه دیگه طاقتم تموم شد و از دکتر پرسیدم بچه مشکل داره؟؟؟ دکتر لبخندی زد و گفت نه! سالمه! چرا فکر میکنید مشکل داره؟؟ دوباره ناخودآگاه اشکام سرازیر شدن.. خدایا شکرت.. دکتر رادیولوژیست مت...
17 بهمن 1392

هفته 10

دکترم بخاطر خونریزی که من فکر میکردم پریودم هست.. خیلی نگران بود و بشدت هم به من استرس وارد کرد! با اینکه خود اون خونروزی بعد از یک هفته قطع شده بود 20 تا شیاف پرژسترون تجویز کرد و گفت تا زمان آزمایش غربالگری استفاده کن! کلی سرچ کردم اون شب که بفهمم این چیه؟ ضرر داره برای بچم؟ چرا شیاف تجویز کرد؟ و کلی سوالات دیگه که داشت دیوونم میکرد! یکی نبود به این خانوم دکتر نسبتا محترم بگه تو که میبینی من خودم بخاطر مصرف قرصام اینقدر دلهره دارم! چرا به من بیشتر استرس وارد میکنی؟ که تمام مسیر تا خونه رو از ترس گریه کنم؟ مگه این استرس ها برای بچه ی من بد نبود؟؟؟ خلاصه بعد از تحقیقات زیاد متوجه شدم که چیزی بدی نیست و این شیاف نه برای من و ن...
3 بهمن 1392