حلما گلی حلما گلی ، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 12 روز سن داره

همه ی دنیــــــــای نفیــــــــس *** حلماگلی***

یادش بخیر! یه شب خوب ...

یه شب از اواخر پاییز بود... متاسفانه دقیق یادم نیست... الان یهو عکس های اون شب رو دیدم... چقدر زود بزرگ میشی ماشالا... هم خوبه هم بد! اونشب رفتیم اول کتابفروشی دایی محمد برات کتاب خریدیم... اونجا خیلی خوشحال بودی... و بعدش رفتیم شب چره... شما هم که همش دستمال دستت بود و داشتی خودت رو پاک میکردی! بس که تمیزه دخترم! ...
10 اسفند 1394

دردانه ی 16 ماهه من

سلام به دردانه جان! وای که اگه این روزها صدها هزار برابر شیرین تر از قبل شدی و هر زمان که کلمه ای تازه را تلفظ میکنی دوباره همین موضوع را ثابت میکنی! حرف هایی که صبح ها عزیز جان با صبر و حوصله یادت میدن و ظهر ها که من خسته و کوفته میام خونه تو با گفتن و انجام دادن این شیرین کاری ها خستگی رو از تنم بیرون میکنی ! از اون وقت ها که کلاغ پر یادت دادن و تا میرسید به حلما که پر نداره و میرقصیدی بگیررررررررررررر تا خوشکل خونمون کیه؟ و تو میگفتی من من من من و دیروز که بله گفتن رو یادت دادن و وقتی میپرسیدن حلما خوشکله گردنت رو کج میکردی و با کلی ناز صدات رو هم نازک میکنی و میگفتی بَیِه! وااااااااااااااااااااای الهیی...
9 اسفند 1394
3071 10 11 ادامه مطلب

جوراب رو فرشی حلما جونم

فرشته کوچولوی نازم! این روزا که هوا سرده، وقتی از پله ها بالا میرفتی، پاهای کوشولوت یخ میشد،  این شد که رفتم بازار و یهو وقتی این جوراب روفرشی رو دیدم کلیییییییییی خوشحال شدم و زود خریدمش! انقدر رو پات خوشکله که نگو! عزیز جان که همش بهم گله میکنن چرا دو جفت نخریدی؟!   زندگی پر از جزئیات کوچیک قشنگه ...
7 بهمن 1394
3306 17 12 ادامه مطلب

کفش طلا، هدیه جشن قدم حلما گلی

سلام بانوی رویائی من دخترکم   حلمای عزیزم    از زمين خوردن نترس... ،قدم پشت قدم بردار و به طرفم بيا، كه دست هايي باز، كمي آن طرف تر، فقط چند قدم جلوتر، منتظر به آغوش كشيدنت ايستاده اند.   پس از زمين خوردن نترس و قدم بردار.   اين گام هاي طلايي اولين درس های زندگي را به تو ميدهند؛ از زمين خوردن نترس قدم بردار و جلو بيا، زمين بخور و دوباره بلند شو. نترس كه بعد از هر بار زمين خوردن، دوباره محكم تر و مطمئن تر بلند مي شوي و مي ايستي، شك نكن. ...
23 دی 1394