قسمت اول: دومين سالگرد آفرينش دخترم حلما
بالاخره با هر سختی بود تموم شد!!! ایندفعه نمیدونم چرا دلم میخواست خیییییییییییییلی خاص باشه جشنت! با اینکه مهمونام خیلی کمتر بودن ولی دوست داشتم واسه خودمون بیشتر کار کنم و تلاش کنم که یک شب بیادماندنی باشه !! الان حدود سه ماهه که در تکاپو بودم واسه این یک شب !! کمی احمقانه بود . احتمالا دیگه همچین کاری نخواهم کرد . الان خییییییییییییلی خسته ام خیلی . بخاطر عروسی طاهره جشنت یک هفته عقب افتاد . چندتا گل ساختم با بدبختی ! خیلی سخت بودن ! شایدم دیگه مثل قبلا حوصله این کارا نداشتم ! سر درست کردن این گلا چند بار دستم با چسب حرارتی سوخت و تاول زد!!! ولی فدای سرت! فدای یک خنده ی تو! البته اونجور که باید...
نویسنده :
مامان نفیسه
15:17