یادش بخیر! یه شب خوب ...
یه شب از اواخر پاییز بود... متاسفانه دقیق یادم نیست... الان یهو عکس های اون شب رو دیدم... چقدر زود بزرگ میشی ماشالا... هم خوبه هم بد! اونشب رفتیم اول کتابفروشی دایی محمد برات کتاب خریدیم... اونجا خیلی خوشحال بودی... و بعدش رفتیم شب چره... شما هم که همش دستمال دستت بود و داشتی خودت رو پاک میکردی! بس که تمیزه دخترم! ...
دردانه ی 16 ماهه من
سلام به دردانه جان! وای که اگه این روزها صدها هزار برابر شیرین تر از قبل شدی و هر زمان که کلمه ای تازه را تلفظ میکنی دوباره همین موضوع را ثابت میکنی! حرف هایی که صبح ها عزیز جان با صبر و حوصله یادت میدن و ظهر ها که من خسته و کوفته میام خونه تو با گفتن و انجام دادن این شیرین کاری ها خستگی رو از تنم بیرون میکنی ! از اون وقت ها که کلاغ پر یادت دادن و تا میرسید به حلما که پر نداره و میرقصیدی بگیررررررررررررر تا خوشکل خونمون کیه؟ و تو میگفتی من من من من و دیروز که بله گفتن رو یادت دادن و وقتی میپرسیدن حلما خوشکله گردنت رو کج میکردی و با کلی ناز صدات رو هم نازک میکنی و میگفتی بَیِه! وااااااااااااااااااااای الهیی...
مهمونی به صرف پیراشکی گوشت با طرح سوسمار!!
بعد از در اومدن از فر! اینم حلما گلی در حال غذا دادن به عروسک محبوبش محمد! ...
چندتا عکس حلماگلی از آرشیو زمستان سال 93
...
بفرمایید ژله رز سیب!
سلام دردونه ی خودم! این ژله که بخاطر عمه جون اطهر درستیدم ژله رز سیب هست که سیب ها اول نصف و سپس ورقه میکنیم بعد اونها رو مثه حالت کمپوت درست کردن در گلاب و شکر میپزیم که نرم بشن و نهایتا رول میکنیم و در ژله نیم بند میذاریم حدود نیم ساعت تو یخچال و بعدش مابقی ژله رو میریزیم روش. خیییییییلی آسون و شک و مجلسی! بقیه عکس ها رو در ادامه مطلب دنبال کنید! اینم آموزش تصویری رول کردن سیب ها! البته ببخشید دیر یادم اومد عکس بگیرم و باقیمونده سیب هام رو رول کردم و زیاد خوب نشد! ...
تولد عمو محمد در منزل نو! و لباس کردی
جوراب رو فرشی حلما جونم
فرشته کوچولوی نازم! این روزا که هوا سرده، وقتی از پله ها بالا میرفتی، پاهای کوشولوت یخ میشد، این شد که رفتم بازار و یهو وقتی این جوراب روفرشی رو دیدم کلیییییییییی خوشحال شدم و زود خریدمش! انقدر رو پات خوشکله که نگو! عزیز جان که همش بهم گله میکنن چرا دو جفت نخریدی؟! زندگی پر از جزئیات کوچیک قشنگه ...
اولین تجربه شهربازی در مجتمع ستاره با داداش مرتضی
در صف انتظار قطار متاسفانه شما رو سوار نکردن چون کوچولو بودی ولی کلی ذوق کردی و دودوچی چی گفتی! ...